موسسه خیریه معلولین ذهنی امیرالمومنین (ع) سبزوار | مهرآسا
ایمیل موسسه payam_mehrvarzan@yahoo.com
با ما در تماس باشید ۰۵۱۴۴۶۴۶۵۵۱

فیلم نامه ی رهایم کن

عقب ماندگان ذهنی، افرادی هستند که از نظر فعالیت های ذهنی، نسبت به همسالان خود نارسایی دارند و عقب مانده اند. در نتیجه از نظر توانایی یادگیری، سازگاری با محیط، بهره برداری از تجربیات، درک مفاهیم، قضاوت و استدلال صحیح، به درجات مختلف محرومند. آنها به دو گروه آموزش پذیر با بهره هوشی ۵۰-۷۰ و تربیت پذیر با بهره هوشی ۲۵ -۵۰ تقسیم می شوند که گروه تربیت پذیر به لحاظ عاطفی وضع بسیار متغیری دارند. در هنگام طلب کردن چیزی مهربان و مطیع هستند. لیکن در مقابل مخالفت های دیگران عصبانیت شدید از خود بروز می دهند و توانایی ذهنی آنان در هر سنی که باشند در حد توانایی ذهنی کودک ۶-۷ ساله باقی می ماند و این گروه اکثریت دختران ساکن در این خانه سبز را تشکیل می دهند.

داستان زندگی معلولین ذهنی، داستان کودکانی است شاد و غمگین، بد خلق و پریشان، داستان شباهت ها و تفاوت هات، داستان آن چه موجب جدایی ها یمان می شود و آن چه به یکدیگر پیوندمان می دهد. داستان فاصله ها و تنهایی ها، داستان شکتن مرزها و رهایی…

زمان رویارویی با آنها باید به آنها بگویی از کدامین غصه شان با تو سخن بگویند که طاقت شنیدنش را داشته باشی، یا از کدامین قطرات اشکشان بگویند که به خاطر نیامدن تو به کنارشان، پشت ابرهای تنهایی دلشان شروع به چکیدن کردند و تو بی خیال، مثل همیشه به آسمان نگاه کردی و از باریدن اشکهایشان گله کردی.

چتر بیوفایی هایت را باز کن تا نبینی که او پشت ابرها برای دیدنت اشک میریزد.

نمی دانم ساحل این دریای متلاطم کجاست؟

فقط می دانم آنها از این همه تقلای بی فایده خسته اند.

خسته از این انتظار بیهوده از این خاطرات بیرنگ و فراموش شده.

 اما …. اما تو گفتی صدایت کنند تا پاسخ شان دهی. صدایت می کنند در این تاریکی های شب که رها شوند از این دلتنگی و بی تابی.

آنها را ببر آنجا که غمی نیست آنجا که درد و رنجی نیست.

تو می توانی پایان بدهی به این شبهای جدایی و فراغ. تمام کنی این لحظه های ممتد بی حوصلگی و بی تابی را،

ورق بزنی کتاب سرنوشت شان را و آنها را ببری به آخر داستان زندگی.

داستانهای واقعی حکم پلی را دارند که انسانهای توانا و ناتوان را به یکدیگر پیوند می دهند و به همین دلیل داستان واقعی زندگی معصومه حکایت جالبی بود در فیلم نامه ی  رهایم کن، در این قصه فراموش شدگان ، هرگز فراموش نمی شوند. برای او که دلش از این همه نا باوری گرفته بود، ترنمی دیگر در خلوت دلش شنیده شد.

 در این داستانی که نامش را عشق گذاشتند، تراژدی رفتن و ماندن او برای چندمین بار تکرار شد و او باور کرد که ماندگار ترین است.

آقای کارگردان، بدون تو و نگاهت، بدون تو و بودنت، مرهمی برای دل ناشکیبای او پیدا نخواهد شد.

آری در این داستان چند نفر او را صدا کردند، نگاهی در دلش جاری کردند و او به دنبال همان خاطره هاست، روزهایی بهتر. کاش او را همه می دیدند از پس آن همه رنج همیشه با خودش می گوید:

کاش ای کاش، دلشان با من بود.

 در میان این رفت و آمد، برف دلش آب شد و زمستان را پشت سر گذاشت، صدای چلچله بهاری را شنید شکوفه زد و سبز شد. در اندیشه طلوع دیگر بار خورشید، طعم ترد بهار را چشید و با نم نم باران می خواند ترانه بهار را، و بدان که دوباره چشم به راه شنیدن صدای آواز بهاری توست و تو با او بخوان قداست و صداقت فصل ها را که همیشه با او همراهند.

این حکایت بدین گونه است که در سرزمین بیگانه ای که در آن هر نگاه و لبخند زندانی است، لبخند و نگاهی آشنا پیدا می شود.

در خانه ای  که همه روی حسرت بغض های شکسته شان راه می روند و گوشه ای از آرزوهایشان را با شعرهایشان نقاشی می کنند، هنوز خستگی ناپیدای دستهایشان روی بی کسی «نمی دانم» ها خط می خورند و کسی به فکر دل کوچک دیگری نیست. هر کدام تا صبح چند تا ستاره می شمرند؟ و گذر ثانیه ها را با کدام ساعت نگه می دارند؟ در این خانه همیشه شب است. نمی دانم کجای سردرگمی خوابهایشان مانده اند که هر چه دستهایشان را بالا می برند کمتر به خورشید می رسند. کاش به هم می گفتند: حجم بودنمان را با عاطفه های بلند در آمیزیم و خوابهای حباب آب را با چشمهایمان بپوشانیم. آری در این خانه کسی دیگری را باور ندارد.

هر کدام در ذهن خود می گوید: کاش آفتابی را بیاورند که آسمان اتاقم را بخواند، از اسطوره هایی می گویند که روی پشت بام خورشید خانه دارند. کاش همه مرا می فهمیدند.

اما بالاخره نور ستاره ها آنها را به گذرگاه شادی های برد تا بی وزنی آواز سنجاقک ها را بشنوند.

این بار هم تو را می یابند در هیاهوی یک التهاب ناب که صداقت را معنی می کند.

 تو را آغاز می کنند به روی سطرهای سپید

تا برگهای دفتر زندگی شان آرام آرام از روح شعرهایت لبریز شود.

باز می گردند به آغاز به ابتدای نگاه های تو

به اوج احساس های بی نشان

دوست داشتن، روزی برای رهایی از تکرار است،و روزی برای رسیدن به اوج جاودانگی باورها …

  

  

    

 

پاسخ بدهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *