دوستان همیشگی ام با هزاران مهر و عشق بر وجود نازنینتان درود می فرستم و خدا را هزاران بار سپاس بخاطر این که زنده ایم تا برگی دیگر از خاطرات آسایشگاه را برایتان ورق زنیم.
آدم های زیادی هستند که خوب حرف می زنند یا آدمهایی که فقط اجرا می کنند، اما آدم های کمی هستند که خوب فکر می کنند و از جنس عمل حرف می زنند. یکی از این آدمهای دوست داشتنی مهندس علی آقا بابایی است برای اولین بار در ۲۲ مرداد ماه ۱۳۸۰ در خانه امیرالمومنین (ع) به دیدن بچه ها آمد و با اهالی این خانه از نزدیک آشنا شد.
ایشان در آن تاریخ مدیر عامل شرکت پالایش و پخش فرآورده های نفتی بودند. در طول بازدید در جریان پیشرفت کار های عمرانی ساختمان در حال ساخت (آسایشگاه کنونی) قرار گرفتند. شخصیت منحصر بفرد و سرشت نیک ایشان در هنگام بازدید های مکرر همه را تحت تأثیر قرار می دهد.
بعد از اولین بازدید بلافاصله آقای بلوکی ملاقاتی حضوری در دفتر کار ایشان داشتند که با توجه به لطف و عنایت وی نسبت به این دختران جلسه ای پر بار بود و به چهار شرکت پرسی گاز، ایران گاز، بوتان گاز و شرکت سرمایه گذاری صندوق بازنشستگی کارکنان شرکت نفت معرفی شدیم و با مراجعه به شرکت های نامبرده با استقبال خوبی از طرف آنها روبرو شدیم.
با توجه به اهمیت آسایشگاه برای تخفیف آلام خانواده های دارای این گونه معلولین از حمایتهای بی دریغ همه شرکتهایی که نامشان برده شد بهره مند شدیم بخصوص از نظرات سازنده آقای آقا بابایی که از همان روزهای اول در سخت ترین شرایط تنهایمان نگذاشته و فقط یاریمان کردند.
ما با نیروی عشق به جست و جوی خوبی ها ونیکی ها در افراد پرداخته ایم و چون مداوم این کار را انجام داده ایم، سعادت و خوشبختی دختران معلول را تا حدود زیادی توانسته ایم تضمین کنیم.
یادم می آید یکی از روزهای ساخت و ساز حدود هشت و سی دقیقه صبح توی حیاط آسایشگاه آقای بلوکی را دیدم که روی لبه باغچه جلو ساختمان نشسته بود و در حالتی غم انگیز دستهایش را زیر چانه اش زده بود و به دور دستها چشم دوخته بود نزدیکش شدم و پرسیدم: چی شده؟ با چهره ای خسته و نا آرام در حالی که از درون احساس تنهایی و کمی ترس می کردگفت: دیگه تصمیم دارم اینجا نیام، خسته شدم، حساب آسایشگاه به کلی خالی شده، همه چک هایی که دادم برگشت خورده و ….
من شروع کردم به دلگرمی دادن به ایشان که امید یکی از مهمترین قوانینی است که هر کیمیاگری برای موفقیت موظف به مجهز بودن به آن است امیدی که در سختی ها به ما گوشزد می کند! «آهای رفیق چرا زانوی غم بغل گرفته ای ؟ چرخ روزگار دایره ای شکل است.»
در حین گفت و شنید های من و او بود که زنگ موبایل آقای بلوکی به صدا در آمد، باورتان نمی شود پشت خط آقای آقابابایی بودند که بعد از یک احوالپرسی خیلی کوتاه به آقای بلوکی گفتند: آسایشگاه چی لازم داره؟ و آقای بلوکی در کمال ناباوری در حالی که چشمهایش پر از اشک شده بود با صدای لرزان اما پر از شور و شوق گفت: پول
عشقی که در وجود آقای مهندس آقا بابایی نسبت به دختران این آسایشگاه وجود دارد وباعث می شود ۲۹ اسفند هر سال همراه با همسر و فرزندانش در کنار هفت سین بچه ها می نشینند و همراه با آنان در شادی شان شرکت می کند، و با صبر و حوصله ای بی نظیر به حرفهایشان گوش داده و دفتر های پر از آب – آب – بابا – بابا – مامان – مامان …….. را نگاه می کند و به آنها نمره ۲۰ آفرین می دهد، چیزی رمانتیک و ناشی از احساسات و عواطف نیست، بلکه عشقی با قدرت و توانایی و تعهد و با جرأت و شجاعت است. ناشی از احترام و توجه نسبت به خود و دیگران است.
زندگی ما، بازتابی از اعمال خود ماست، هرچه بیشتر، عشق و زیبایی را درک کنیم. به همان نسبت نیز رشد و تکامل بیشتری می یابیم و شایستگی بیشتری پیدا می کنیم.
ما نیز به پاسداشت این همه نکویی علی رغم میل باطنی ایشان بعد از اتمام ساختمان اصلی آسایشگاه (محل زندگی مددجویان و بخش اداری) نام مادر ایشان را برای سر در ورودی آن انتخاب کرده تا مثل ابر تمام طراوت باران را پیشکش دوست کنیم.
شاد باشید.