شنبه خانم خشنود برای تولد فرزندش جشن تولد گرفته بود. اما این جشن با جشن های تولد سال های گذشته فرزندش تفاوت اساسی داشت، نه در نوع برگزاری و یا در نوع سور و ساتی که برای جشن در نظر گرفته بود و حتی نه در نوع کیکی که تهیه کرده بود، گرچه اندازه این کیک بسیار بزرگ تر از کیک سال های گذشته بود، چرا که جای جشن عوض شده و امسال این خانم نیک اندیش شادمانی خود را به جمع مددجویان آسایشگاه آورده بودند. طبق رسمی آخر هر ماه برای بچه هائی که در آن ماه متولد شده اند جشن تولد گرفته می شود و امروز هم شنبه سی ام مهر ماه بود.
در این روز که آخرین روز هفته سلامت و به نام سلامت و بهداشت روان نامگذاری شده عدهای از کارکنان دانشگاه تربیت معلم سبزوار به دیدن کارکنان و مددجویان آمدند و لوح تقدیری نیز به پاس زحمات کارکنان آسایشگاه به مدیر عامل آسایشگاه هدیه دادند.
یک شنبه مدتی است که آب نمای فضای سبز محوطه آسایشگاه خراب شده و امروز عده ای جوان متخصص دست به دست هم داده اند تا این خرابی ها را تعمیر کنند. مطلع شدم که آنها علاوه بر جبران خرابی ها چندین قطعه جدید هم به رایگان به مجموعه آب نما اضافه کرده اند تا زیبایی آن را دو چندان سازند. آقای عباس مسکنی همکار روابط عمومی ما هم به مشهد رفته تا کارهای اداری اخذ موافقت اصولی تأسیس خانه باران را به سرانجام برساند.
دو شنبه یکی از آخرین ساختمان های بازماندهی قبل از افتتاح آسایشگاه، ساختمان رختشوی خانه است. مدتی است ساختمان جدیدی را شروع کرده ایم تا رختشوی خانه را هم به محیطی تمیز و زیبا و استاندارد منتقل کنیم اما سختی کار اینجاست که نمی شود کار لباس شویی و پتو شویی را تعطیل کرد. هنوز ساختمان رختشوی خانه جدید تکمیل نیست ولی باید قبل از سرامیک کف وسایل رختشویخانه قدیم را در محل جدید خودشان مستقر نمائیم جرثقیلی که بتواند در آن ارتفاع کم از عهده این کار برآید پیدا نشد. اما همت همکاران ما عزمی است مثال زدنی. همانطور که دستگاه های جدید مشغول به کارند و خانمهای همکار در حال شستن لباس ها و پتوها می باشند، مردان آسایشگاه نیز با استفاده از دستان توانای خود در حال جابجایی ۴ دستگاه لباس شویی، آب گیر و خشک کن قدیمی به محل جدید هستند، همه آنجا هستند از آشپزها، و باغبان ها بگیر تا انبار دار و راننده و کارکنان اداری و با مشارکت یکدیگر و درعرض یکی دو ساعت این جابجایی انجام شده و هیچ اختلالی در انجام وظیفه شستن و خشک کردن لباس ها پیش نیامد.
سه شنبه سه سال است که مدام دنبال هستیم تا بتوانیم مشکل خود را با اداره مسکن و شهرسازی حل کنیم و برای آن که طرح جامع خانه باران را اصولی و استاندارد برنامه ریزی نماییم مقداری از زمین های تپه ماهور و موات شرق زمین خانه باران را به آن اضافه کردیم تا در آینده مانند همه ی طرح های این چنینی با کمبود زمین روبرو نگردیم. به تازگی مدیر کل مسکن و شهرسازی خراسان از در لطف درآمده و با اقدامات ایشان پرونده در مسیر درستی به پیش می رود، امروز به مشهد آمده ایم تا در مزایده خرید این زمین شرکت کنیم. نامه ای که آقای عباس مسکنی روز یک شنبه از بهزیستی خراسان گرفته کارگشاست و با دوندگی های زیاد بالاخره پس از ملاقات با مدیر کل درخواست خود را مبنی بر شرکت در مزایده فروش این زمین در آخرین لحظات کاری این روز تحویل دبیرخانه می دهیم، قیمت پایه به نظر ما زیاد است. ولی حتما می توان برای آن هم با نظر لطف مسئولین و کمک های خیرین راه چاره ای پیدا نمود. جای خوشبختی است که طبق پیش بینی ما ظاهرا هیچ درخواست دیگری برای خرید زمین داده نشده است. توکل بر خدا.
صبح از سبزوار که آمدیم مستقیم به اداره کل مسکن و شهرسازی رفته الان هم با آخرین کارمند اداره کل مسکن و شهرسازی آنجا را ترک می کنیم تا چند تا کار دیگر را هم انجام دهیم. اما قبل از همه چیز، تا باز شدن دوباره مغازه ها باید به فکر خوردن ناهار باشیم، اما درست قبل از برداشتن اولین لقمه تلفن همکارم زنگ زد و او از سر میز بلند شد و وقتی برگشت ناراحت بود. چرا که خبر دادند پونه فوت شده…
چهار شنبه بسیاری از هماهنگی ها دیشب انجام شده بود. پونه از اولین بچه هایی بود که به آسایشگاه آورده شده یعنی در بهمن ۱۳۷۹. اما این دختر ساکت و آرام که هیچ کس صدای گریه و یا اعتراض او را نشنیده بود، حتی شناسنامه هم نداشت و در پرونده اش نام او را پونه هدایتی گمنام ذکر کرده بودند. تا زمانی که تاب و توان داشت به بچه ها کمک می کرد و در محل غذاخوری هم در کارهای آوردن و بردن غذا و تمیز کردن سفره و جمع آوری ظروف مشارکت داشت. چهل و پنج سال از عمر او می گذشت ولی چند ماهی بود که نیروهایش به تحلیل رفته و هر روز منتظر فوتش بودیم. روز شنبه و در بازدید کارکنان دانشگاه به اتفاق آنها بالای سرش رفتیم. دهانش هم مانند چشمهایش باز بود. اما امروز او را بی جان از بیمارستان تا جلو در آوردند و با آمبولانس آسایشگاه به روستای افچنگ برده شد. یک بار دیگر همت دسته جمعی کارکنان آسایشگاه به نحو بارزی به چشم آمد به جز من همه ی کسانی که میتوانستند کار خود را رها کنند و لطمه ای به مددجویان نمی زد به افچنگ رفتند. فیلم ها و عکس های گرفته شده نشان می داد همکاران مرد، پونه این دختر خوبمان را بر روی شانههای خود حمل می کردند و خانم های همکار در غسل دادن او و تلقین و خاک کردنش دخالت داشتند.
لحظات بسیار غم انگیزی بود و مردم روستای افچنگ هم نهایت همکاری را در این مراسم داشتند. از طرفی همه ی این رفتارها حکایت از آن داشت که هنوز هم نیکوکاری و جوانمردی آیین مردم ماست و این، شوق را همراه با اشک غم از دست دادن پونه بر گونه ها جاری می کرد.
پنج شنبه پونه دیگر در میان بچه ها نیست، اما یاد و خاطره او بین آنهاست، بچه ها میخواهند برای دیدن پونه به افچنگ بروند. نمی خواهم آنها ناراحت شوند، اما اصرار آنها هر لحظه بیشتر می شود، از طرفی عده ای از همکاران هم که دیروز در مراسم تدفین شرکت نداشته اند، میخواهند برای برگزاری عزا به افچنگ بروند. انگار از قبل همه ی لوازم برای عزاداری را هم تهیه کرده اند. جلوگیری از این کار دیگر امکان پذیر نیست. من هم خیلی دلم می خواهد با آنها بروم، پونه را خیلی دوست داشتم. اصلا خنده همیشه نشسته بر گونه اش و رفتار بسیار آرام و متینش همه را مجذوب خودش می کرد. اما از قبل قرار بود امروز برای جشن سالانه آسایشگاه که در آخرین روزهای بهمن ماه برگزار می گردد برنامه ریزی نمائیم. همه رفتند و یک دفعه سکوتی آسایشگاه را فرا گرفت که خیلی غیر معمول به نظر می رسید. شاید این بهترین فرصت بود که در مورد برنامههای آینده تصمیم گیری نمائیم. آخر نمیشود که به خاطر تألمی که به مددجویان و کارکنان و ما وارد شده با زندگی قهر کرد. فردا دوباره خورشید طلوع می کند و باید امید به زندگی و شادی را در بین همه حتی برای خودمان نیز برنامه ریزی نمائیم. درست مانند یک خانواده .
مهم ترین نکته ای که در طول این یک هفته از پاییز امسال برای شما گفته شد جریان زندگی است. درست مانند آنچه که در یک خانواده معمولی می گذرد ولی در ابعادی بزرگتر. نشان می دهد که در آسایشگاه ما هم لحظات شادی و غم به فراوانی یافت می شود، بیانگر آن است که مشکلات مانند همه ی خانواده های دیگر بخشی از کار روزانه ماست و برنامه ریزی برای غلبه بر این مشکلات نیز از جمله ی این کارهاست. و همه ی این ها نشانگر آن است که ما در مقابل ناملایمات مانند کوهی استوار ایستاده و با همراهی همکاران و دوستداران و علاقمندان خود و به لطف مددهای خداوندی برای زندگی توأم با امید و شادی سایر مددجویان فضای خوب و مناسبی را آماده می سازد.
زیرا مهم ترین وظیفه ما:
«تأمین زندگی خوب مددجویان است»
به قول سهراب:
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد،
قدر این خاطره را دریابیم.