ظهر یک روز گرم تابستانی در ماه خوب خدا رمضان غرق در افکار خود بودم که صدای زنگ تلفن مرا به حال خود آورد از آن طرف سیم مردی جوان سلام گفت و خود را معرفی کرد آقای دکتری بود که گویا در مؤسسه ای مانند مؤسسه ما مشغول به کار بود. خودم را معرفی کردم و منتظر ماندم تا علت این ارتباط را بشنوم. آقای دکتر راجع به نشریه پیام مهرورزان سؤال داشتند. نخستین جرقه ای که در فکرم بوجود آمد شیوه آشنایی آقای دکتر با مؤسسه ما بود که بسیار صمیمانه و به آرامی در پاسخ من گفتند: دخترم از دکه ی روزنامه فروشی شهرمان مجله ای را خریداری نموده و صاحب دکه«که درود خدا بر او باد» نشریه شما را هم به عنوان هدیه به دخترم داده است. ذوق زده و با تعجب با خود فکر کردم چطور چنین چیزی ممکن است، نشریه ما برای مخاطبین خاص ارسال می گردد، عزیزانی که با کمک های مادی و معنوی خود در راه اعتلای مؤسسه خیریه معلولین ذهنی امیرالمؤمنین(ع) سبزوار دست ما را فشرده اند و اصلا به دکه های روزنامه فروشی ها راهی ندارد. تنها جوابی که برای پاسخگویی به این شگفتی در ذهن خود پیدا نمودم این بود که نیک اندیش بزرگواری که این مجله را دریافت نموده پس از مطالعه ی آن و در یک اقدام بسیار زیبا آن مجله را به روزنامه فروشی داده تا به دیگران ارائه گردد. چه فکر زیبا و چه اقدام خداپسندانه ای و از آن جالب تر ابتکار روزنامه فروش محترم که نشریه را به دست کسی داده تا به آقای دکتری برسد که خود نیز با این قبیل موارد آشنا بوده و به کار خدمت رسانی به تعداد زیادی از عزیزان و مددجویان نیازمند مشغول است. از این که این اتفاق به ظاهر ساده سبب آشنایی من و آقای دکتر عبدا… زاده گردیده بود بسیار خوشحال شدمامیدوارم این آشنایی به نتایج مثبتی برای هر دو مجموعه مؤسسه خیریه منجر گردد. راستی خدای بزرگ چگونه مسیر راه نیکوکاری را هموار می نماید. چند اتفاق باید با یکدیگر هماهنگ گردد تا این آشنایی ها در مسیر کارهای خیر بوجود آید.
**************
به دیدار پیرزنی سیده و عزیز رفتم که از سالیان گذشته او را میشناختم حالا زمین گیر است و در زیر ز مین خانه ای زندگی می کند که صاحب خانه و زن و فرزندش بسیار بزرگوارند، مرد خانه استاد کاشیکاری است که در کارهای ساختمانی آسایشگاه هم ما را یاری رسانده است. پیرزن دوست داشتنی در طول صحبت های خود چندین بار از این خانواده ی مهربان تشکر کرد و مهربانی های و بزرگواری های آن ها را یادآوری نمود که در حالی که فرزندان واقعی خودش از سر زدن به وی طفره می روند همه ی کارهای او را همین آقای کاشیکار به همراه زن و فرزندش انجام می دهند. هر بار که او نیکی های این خانواده را عنوان می نمود چشمانش پر از اشک می شد و تماشای قطرات اشک بر گوشه ی چشمان او، مرا هم دگرگون می ساخت، حسرت می خوردم که چرا فرزندان این زن فداکار که جوانی خود را به پای آن ها ریخته و با کار و تلاش شبانه روزی خود آنها را بزرگ نموده اینچنین او را فراموش نموده اند. زمانی که از خانه وی بیرون آمدم در داخل کوچه استاد کاشیکار و فرزند خردسالش را دیدم و در حالی که در اثر تعاریف و دعاها و قدردانیهای آن پیرزن به او غبطه می خوردم به نیابت از شما و خاصه فرزندان آن بانوی گرامی از این همه بزرگواری تشکر کردم.
************
عید فطر رسید و ماه مبارک رمضان پایان یافت، هرچند همه ی روزهای خدا فرصت نیکوکاری به سادگی فراهم است اما در پایان این ماه مردم آماده تر از همیشه برای دادن زکات و واجبات خود هستند. چند سالی است که مردم خوب شهرمان با این مؤسسه خیریه ارتباط خوبی را برقرار نموده و با اختصاص فطریه و کفاره خود به دختران معصوم مستقر در این آسایشگاه ما را در امر رسیدگی به آنها یاری می نمایند. امسال هم مجددا اعتماد مردم باعث آن گردید که در امر جمع آوری فطریه ها موفق باشیم که همین جا از همه ی کسانی که این اعتماد را به ما نموده اند بسیار تشکر نموده و سپاسگزاری می نماییم.
یک بار دیگر این را می گویم که چه زیبا و ساده است تلاش در مسیر رسیدن به لذت درونی که از انجام یک کار خیر بوجود می آید، چه راحت میتوان در راهی قدم زد که رضایت خداوند و شادی خلق خدا را به دنبال دارد. همه باید بدانیم که زندگی ما مجموعه ای از شادی ها ونگرانی ها، غم ها و خوشی های و رسیدن ها و نرسیدن هاست و باید که در طول آن ضمن فعالیت برای رسیدن به موفقیت و سرزندگی و خوشحالی خود به فکر آنهایی هم که توان رسیدن به رفاه و شادمانی را از دست داده اند باشیم.