یادم است از کودکی به ما میگفتند که فلان پارچه که عمه جان برایم آورده برای روز مبادا نگه میداریم یا فلان مبلغ پول را در جای مطمئنی نگه میداشتند تا در روز مبادا که یکی از ماها به پول دارو و دوا و دکتر نیازی داشته باشیم از آن خرج نمایند. یا مثلا میگفتند که برای روزهای پیری و کوری پس انداز میکنیم. این کلمه روز مبادا را هر از چندگاه میشنیدیم و در ضمیر نا خودآگاه خود آنرا قبول کرده و شاید کمی هم از روز مبادا میترسیدیم.
اما حالا که بزرگتر شده ام و سرد و گرم روزگار را کمی چشیده ام، یادم نمیآید که تا کنون این روز مبادا را دیده باشم و یا اگر هم بوده متوجه آن شده باشم، شاید هم بر مبنای قبول همان باور قدیمی دنیای کودکی، تا کنون لطف خدا شامل حالمان بوده و هنوز نوبت به روز مبادا نرسیده است.
شاید پس انداز مبلغی پول یا مادیات دیگر برای روز مبادا را بتوان کمی توجیه نمود یا با کمی اصرار بتوان برای آن دلیل قابل قبولی را آورد امّا هیچ دلیل قابل قبول و هیچ توجیه ویژه ای را برای مطالب زیر میتوانید پیدا نمائید؟
پذیرش فرضیه روز مبادا گاهی تا بیخ و بن مغز انسانها رسوخ کرده و از تو شخصی می سازد که هر چیزی را برای روز مبادا نگهداری کرده و از هزینه کردن حتّی سادهترین آنها در زمان حاضر و در جریان زندگی معمولی خود داری مینمائی در حالیکه اگر آنها را در لحظات مورد نیاز، هزینه کرده بودی حتما زندگیت با آنچه اکنون داری تفاوت بسیاری داشته و شیرینی آن را بیشتر چشیده بودی. گاهی حتّی گفتن دوستت دارم یا دلم برایت تنگ شده، یا عاشقتم را به دوست خود، به همسر خود، و به هر کس دیگری که برایت عزیز است گذاشته ای برای روز مبادا، آن وقت صندوقچه دلت از این جملههائی که میتوانسته در لحظات خوش زندگی گفته شود پر شده و نمی دانی که چه طور باید آنها را خالی کنی، گاهی این صندوقچهی پر شده همانطور مهر و موم باقی مانده و تو دیگر کسی را نداری که از آن صندوقچه خرجش نمایی و حسرت گفتن این حرفهای زیبا به دوستت، به همسرت و به هر کس دیگری که عزیزش داشتهای تا دم مرگ بر دلت سنگین می ماند.
روز مبادا، همانطور که از اسمش هم پیداست روز خوبی نخواهد بود و باید از وقوع آن جلو گیری کرد. هر چند که میتوان تمامی روز های زندگی را به یک روز خوب تبدیل نمود و باید دانست که این روز های مبادا اگر هم پیش بیایند نمی توانند فرآیند زندگی و تلاش و کوشش را مختل کنند اما برای آنکه روز های بهتر و خوشایند تری را در پیش داشته باشیم باید سعی نمائیم که مباداهایی مانند اتفاقات زیر پیش نیاید که سهل انگاریهای امروز ما جایی برای جبران آنها در آینده باقی نگذاشته باشد.
مبادا روزی بیاید که خانه دلمان از عشق تهی باشد، عشق به هم نوع، پدر و مادر، همسر، فرزند، خواهر و برادر و همهی کسانیکه در زندگی با آنها ارتباط داشته ایم.
مبادا روزی بیاید که زنگار یک نواختی و روزمرگی روی دلمان را بگیرد و در رسیدگی به محرومان جامعه در حد توان خود، کوتاهی نمائیم.
مبادا روزی بیاید که چشم مان به جای تماشای زیبائیهای اطراف به دنبال زشتیها و کج رفتاریهای دیگران برود.
مبادا روزی بیاید که دیگر دستانمان نخواهند دست یاریگر دیگران باشند.
مبادا روزی بیاید که پایمان شوق رفتن و یا دیدار و پرس و جوی احوال پدر و مادر و برادر و خواهر و همسایه و دوست و آشنا و مؤسسات خیریه را از دست بدهد.
مبادا روزی بیاید که دیگر دلمان نخواهد یا دستمان نرسد که مقداری از داشته های خود را در طبق اخلاص و بدون ریب و ریا در اختیار درماندگان قرار دهیم.
مبادا روزی بیاید که ….
می دانم که شما خواننده گرامی هم چندین روز مبادای دیگر را می توانید به این نوشته اضافه نمائید.
اینها مباداهایی است که ارزش دارد.