همه ما در زندگی در معرض آزمایش های مختلف الهی قرار می گیریم، مهمترین آزمایش زمانی نیست که چیزی رو که می خواستیم بدست بیاریم، بلکه زمانیه که اون چیزی رو که انتظارش رو نداریم وارد زندگی مون بشه.
در دنیای اطراف،در روز هزاران هزار اتفاق می افته، هر کدوم این اتفاق ها می تونند یک فرصت باشند یا یک تهدید و ممکنه از کنار خیلی از این اتفاق ها به سادگی بگذریم در صورتی که اگه درک شون می کردیم و متوجه می شدیم شاید زندگی مون رو تغییر می دادند. اگه بیدار باشیم، می بینیم که لحظه های معجزه در راهند، به آنی می یان و می رند، چه خوبه که دریابیم این باور سبز ایمان رو، به هستی اعتماد کنیم و به باورهای دلمون احترام بذاریم.
حتما این داستان رو شنیدید: فردی بود سیب سرخ غلتانی رو در جوی آب دید، برداشت و گازی زد و بعد متوجه شد که شاید صاحبش راضی نباشه، رفت دنبال صاحبش و آخرش، دختر زیبا و پاک صاحب اون درخت رو، به پیشنهاد پدر خود دختر، به همسری گرفت. واقعیت اینه که با دقت بیشتر سیب های قرمز غلتان زندگی مون رو بگیریم.
درسته منم تصمیم دارم راجع به اتفاقی که شاید سرنوشته منو تغییر داد، توی این وبلاگ بنویسم و امروز هم به مبارکی عید بزرگ قربان شروع می کنم. شاید معجزه ای که توی زندگی من رخ داد در نیرو و تلاشی بود که برای رسیدن به موفقیت بکار می بردم و تموم خوشحالی و شعفی که از این معجزه برام پیش اومده به این دلیله که خداوند گوشه چشمی به من داشته و چون معتقدم خداوند زمانی معجزاتش رو نشون میده که ببینه یک انسان لایق روبروش ایستاده(البته برداشت خودخواهانه نشه لطفا) منظورم از انسان لایق یعنی انسانی سخت کوش و پرتلاشه.
معجزه بستگی به این داره که خودمون چه باوری داشته باشیم ! مگه معجزه غیر از اینه که خواسته ای انجام بشه؟ من مطمئنم اگه انسانی پا نداشته باشه و به درگاه خداوند روی بیاره و از ته دلش و با تمام وجودش خودش رو لایق داشتن یک پا بدونه، معجزه براش اتفاق می افته. یک دل شدن باعث وقوع اتفاق می شه. من توی کاری که دارم چون فکر می کنم هر کاری رو باید درست انجام داد، در این مسیر خیلی چیزها رو یاد گرفتم، شاید به این دلیله که به ایده آل های ذهنی خودم رسیدم. البته، احساسم اینه که خدا بیش از لیاقت و تلاشم به من لطف داشته .
اسم کارم رو بردم توی این وبلاگ تصمیم دارم خودم و کاری رو که بطور خیلی اتفاقی برام پیدا شد، و عشقی که بعد از چند سال بطور معجزه آسایی در من بوجود اومد رو براتون بنویسم. امیدوارم بتونم حکایت این عشق رو بصورت نوشته فریاد کنم . چرا که خیلی آهسته و آروم حضور خداوند رو توی زندگیم احساس کردم، حسی آمیخته از عشق و دلبستگی و یک عمر بندگی و امید پاک شدن از طرفی و شکر و سپاس از یزدان مهربان و شادمانی از طرفی دیگر .
در دنیای اطراف،در روز هزاران هزار اتفاق می افته، هر کدوم این اتفاق ها می تونند یک فرصت باشند یا یک تهدید و ممکنه از کنار خیلی از این اتفاق ها به سادگی بگذریم در صورتی که اگه درک شون می کردیم و متوجه می شدیم شاید زندگی مون رو تغییر می دادند. اگه بیدار باشیم، می بینیم که لحظه های معجزه در راهند، به آنی می یان و می رند، چه خوبه که دریابیم این باور سبز ایمان رو، به هستی اعتماد کنیم و به باورهای دلمون احترام بذاریم.
حتما این داستان رو شنیدید: فردی بود سیب سرخ غلتانی رو در جوی آب دید، برداشت و گازی زد و بعد متوجه شد که شاید صاحبش راضی نباشه، رفت دنبال صاحبش و آخرش، دختر زیبا و پاک صاحب اون درخت رو، به پیشنهاد پدر خود دختر، به همسری گرفت. واقعیت اینه که با دقت بیشتر سیب های قرمز غلتان زندگی مون رو بگیریم.
درسته منم تصمیم دارم راجع به اتفاقی که شاید سرنوشته منو تغییر داد، توی این وبلاگ بنویسم و امروز هم به مبارکی عید بزرگ قربان شروع می کنم. شاید معجزه ای که توی زندگی من رخ داد در نیرو و تلاشی بود که برای رسیدن به موفقیت بکار می بردم و تموم خوشحالی و شعفی که از این معجزه برام پیش اومده به این دلیله که خداوند گوشه چشمی به من داشته و چون معتقدم خداوند زمانی معجزاتش رو نشون میده که ببینه یک انسان لایق روبروش ایستاده(البته برداشت خودخواهانه نشه لطفا) منظورم از انسان لایق یعنی انسانی سخت کوش و پرتلاشه.
معجزه بستگی به این داره که خودمون چه باوری داشته باشیم ! مگه معجزه غیر از اینه که خواسته ای انجام بشه؟ من مطمئنم اگه انسانی پا نداشته باشه و به درگاه خداوند روی بیاره و از ته دلش و با تمام وجودش خودش رو لایق داشتن یک پا بدونه، معجزه براش اتفاق می افته. یک دل شدن باعث وقوع اتفاق می شه. من توی کاری که دارم چون فکر می کنم هر کاری رو باید درست انجام داد، در این مسیر خیلی چیزها رو یاد گرفتم، شاید به این دلیله که به ایده آل های ذهنی خودم رسیدم. البته، احساسم اینه که خدا بیش از لیاقت و تلاشم به من لطف داشته .
اسم کارم رو بردم توی این وبلاگ تصمیم دارم خودم و کاری رو که بطور خیلی اتفاقی برام پیدا شد، و عشقی که بعد از چند سال بطور معجزه آسایی در من بوجود اومد رو براتون بنویسم. امیدوارم بتونم حکایت این عشق رو بصورت نوشته فریاد کنم . چرا که خیلی آهسته و آروم حضور خداوند رو توی زندگیم احساس کردم، حسی آمیخته از عشق و دلبستگی و یک عمر بندگی و امید پاک شدن از طرفی و شکر و سپاس از یزدان مهربان و شادمانی از طرفی دیگر .
بالاخره شوق دیدار او لبریز شد از جام وجودم
مطالبم رو گاهی در یک بخش و گاهی در دو بخش تحت عناوین روزانه و خاطره به اسم میان ماه دیروز تا به امروز می نویسم ولی مطمئنم که نویسندگی اصلا نمی دونم و سعی می کنم اون چیزی رو که برام اتفاق افتاده و خواهد افتاد رو به زبان خیلی ساده بهتون انتقال بدم.
تا بعد…. هنگام خوش.
فرزانه سلیمانی